TRANSLATION

کتاب، مقالات، جزوه، آموزش زبان انگلیسی، ترجمه

TRANSLATION

کتاب، مقالات، جزوه، آموزش زبان انگلیسی، ترجمه

Little Girls Wiser Than Old Men

دختربچه ها از بزرگترها عاقل ترند ( نوشته ی لئو تولستوی ) ترجمه : فرشاد قدیری
از بیان شفاهی داستان 2 دانشگاه پیام نور
آن سال عید پاک خیلی زودتر از موعد رسیده بود . مردم از راندن سورتمه ها دست کـشیده بودنـد، بـرف محوطـه ی
مزارع را پوشانده بود و جویبارهای کوچکی به راه افتاده بودند . در یک کوچه که در میـان دو باغچـه ی جلـوی خانـه هـا
قرار داشت، یک گودال از برفهای نیمه آب شده بـروی یـک تـل کـود حیـوانی بـه وجـود آمـده بـود و دو دختربچـه از
خانه های مختلف، یکی کوچکتر و دیگری بزرگتر، دور چاله ی گلی بازی می کردند . هر دو دختر لباسهای بـاف تنی نـو بـه
تن داشتند که مادرانشان به آنها پوشانده بودند، دختر کوچکتر آبـی تیـره پوشـیده بـود و دختـر بزرگتـر یـک لبـاس زرد
طرح دار، و هر دو روسری های قرمز رنگی را به دور سر خود پیچیده بودند . آنها درست بعد از ناهار به سمت چاله ی گل
از خانه بیرون زدن بودند تا لباسهایشان را به یکدیگر نشان دهند و سپس شرع به بازی کردند . به نظر می رسید که چلـپ و
چلوپ کردن دور آب برایشان خیلی سرگرم کننده است . دختر کوچکتر در حالیکه کفش به پا داشت، مـی خواسـت بـه
آب بزند اما آنکه بزرگتر بود جلویش را گرفت و گفت »: این کار رو نکن مالاشا 1 ، مامان باها ت دعوا می کنـه . ببـین، مـن
«. کفش هامو در می یارم . تو هم دربیار
دخترها کفش هایشان را درآوردند، دامنهایشان را بالا زدند و شروع کردند به دنبال هم دویدن . مالاشا که تا مچ پا در
«.2 جون تو خیلی عمیقه، آکولیوشکا »: آب بود گفت
«. بیا جلو . این عمیق تر از این نمی شه . مستقیم بیا طرف من »«... هی تو، مالاشا، به من آب نپاش . آروم راه برو »:گفت 3 وقتی آنها به هم نزدیک شدند، آکولکا
اما هنوز این جمله تمام نشده بود که مالاشا پایش را داخل آب کوبید و هر چی آب گل بود به لباس آکولکا پاشـید،
نه تنها به لباسش که کلی آب گل هم به سر و صورت او مرحمت فرمود . آکولکا لکه هـای گـل را روی لباسـش دیـد، از
عصبانیت دیوانه شد و سر فحش را به مالاشا کشید . دنبالش دوید تا حقش را کف دسـتش بگـذارد . مالاشـا کـه ترسـیده
بود، فهمید که کار خیلی بدی کرده است . از گودال آب بیرون پرید و به سمت خانه فرار کرد . همان موقع مادر آکولکـا
« نکبت ! کجا خودت رو گلی کردی؟ »: رسید و دید که لباس های دخترش گلی شده . او جیغی کشید
«. مالاشا از عمد گل پاشید به من »
مادر آکولکا هم مالاشا را کشید و یک پس گردنی آبدار به او زد . مالاشا چنان زد زیر گریه که کل کوچه صدایش
« برای چی دختر منو می زنی؟ »: را شنیدند و بعد مادر مالاشا دوان دوان آمد و جیغی سر همسایه اش کشید
فحش و فحش کاری شروع شد و خانوم ها کلی لیچار بار هم کردنـد . سـروکله ی مردهـا هـم پیـدا شـد و خیلـی زود
جمعیت زیادی جمع شد . هرکس یک فحشی می داد و برای خودش داد و بیداد راه می انداخت و هیچکس نمی شنید کـه
دیگری چه می گوید .
آنها داد می زدند و فحش می دادند، همدیگر را هקֱل می دادند و جنگی تمام عیار درگرفت کـه پیرزنـی پیـدایش شـد .
مادربزرگ آکولکا جلو آمد . او راهش را از میان جمعیت باز کرد و سعی کرد آنها را آرام کند .
شما برادرها چتون شده؟ آخه الآن وقت دعوا کردنه؟ ! شما توی همچین روزی شاد باشین، یه نگاهی به این قشقرقی »«. که راه انداختین بکنین
Malasha 1
Akulyushka 2
Akulyushka مخفف Akulka 3
و
آکولکا نبود، حرفهایش هیچ اثری روی جمعیت نمی گذاشت . وقتی زنها داشتند سر یکدیگر فریاد می کـشیدند، آکولکـا
لباسش را تمیز کرد و به گودال آب برگشت . او سنگی برداشت و شروع به کندن زمین کرد تـا یـک کانـل آب درسـت
کند و بدین ترتیب آب به سمت خیابان سرازیر شود . وقتی داشت زمین را می خراشید، سروکله ی مالاشا هـم پیـدا شـد و
کمکش کرد تا با یک تکه چوب، یک راه آب کوچک درسـت کننـد . جمعیـت دیگـر کـم کـم داشـتند دسـت بـه یقـه
می شدند اما هر یک از دخترها یک راه آب درست کرده بود و آب به سمت مسیر فاضل آب راه افتاد . آنها تکه چـوبی را
روی آب شناور انداختند و آن تکه چوب به سمت جایی رفت که مادربزرگ سعی می کرد جمعیت را از یکـدیگر جـدا
کند . دخترها دوان دوان دنبال تکه چوب آمدند، یکی از یک طرف آب جاری و دیگری از سمت دیگر .
آکولکا داد زد : » بگیرش مالاشا، بگیرش «. مالاشا سعی کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست چراکه بـه شـدت خنـده اش
گرفته بود .
و دخترها همانطور که دنبال تکه چوب شناور بودند، می خندیدند و در آ ب بالا و پـایین مـی پریدنـد، و یکراسـت بـه
وسط جمعیت دویدند . مادربزرگ آنها را دید و رو به جمعیت کرد »: شماها باید از خدا بترسید . ببینین، شماها بخـاطر ایـن
دو تا دختربچه دعوا می کنین اونوقت اینها خیلی وقته که باهم آشتی کردن - این بچه های شـیرین رو ببینـین، بـدون هـیچ
«. کینه ای دوباره با هم بازی می کنن . اونها از شماها عاقل ترند
همه نگاهی به دخترها انداختند و خجالت زده شدند . سپس به خودشان خندیدند و از هم جـدا شـدند و هـر یـک بـه
سمت خانه های خود رفتند .
اگر دوباره برنگردید و کودک نشوید،هرگز وارد بهشتبرین نخواهید شد .

نظرات 5 + ارسال نظر
ثمین کریمی جمعه 11 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:47 ق.ظ

fogolade bod,mamanonam

ahad دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:48 ب.ظ

salam lotf konid summary in dastan ra baraye man be zabane englisi send farmaeid
ba tashakor ahad moghaddam
daneshjoyeh zaban.
dear sir would you please send me the summary of this story
to my gmail.

thanks

soheyla پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:14 ب.ظ

مهدیه شنبه 6 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:34 ب.ظ

خیلی عالی بود مرسی از زحماتتون

Kaka سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:46 ب.ظ

عالی بود! ممنونم! واقعا بعضی وختا چیزای کوچیک رو خیلی بزرگ میکنن و بعدش پشیمون میشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد